حیات طیبه

مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ «نحل 47»

حیات طیبه

مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ «نحل 47»

حیات طیبه
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب خوانی» ثبت شده است

بحش زن، خانواده و سبک زندگی KHAMENEI.IR (ریحانه) با همکاری انتشارات انقلاب اسلامی اقدام به برگزاری مسابقه‌ی کتابخوانی با محوریت کتاب «مطلع عشق» می‌نماید.

این کتاب گزیده‌ای از رهنمودهای رهبر انقلاب اسلامی به زوج‌های جوان است؛ اما به آن معنا نیست که این کتاب تنها مورد استفاده‌ی تازه‌عروس و دامادها قرار خواهد گرفت؛ بلکه همه‌ی خانواده‌های ایرانی و حتی نوجوانانی که در آینده میخواهند تشکیل خانواده دهند، می‌توانند از این کتاب بهره ببرند.
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۱۲
  • ۳۰۶ نمایش
  • * فرزندان عاشورا * Sons Of Ashura *

    پایگاه «حیات طیبه» مروری می‌کند بر کتاب‌های خاطرات، رمان‌ها و روایت‌هایی که سعید جلیلی به مناسبت‌های مختلف به آن‌ها اشاره و خواندن آن را توصیه کرده است.

    مدت زمان تقریبی مطالعه:10 دقیقه و 43 ثانیه

    وقتی مهتاب گم شد

    کتاب وقتی مهتاب گم شد تالیف حمید حسام شرح زندگی سردار شهید علی خوش‌لفظ و روایتی عینی از یک واقعه‌ی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند.

    وقتی مهتاب گم شد قصه نیست. داستانپردازی و اسطوره سازی هم نیست، بلکه واقعیتی است شبیه اساطیر. واقعیت زندگی و رزم مردی که «خود واقعی اش» را در «شبی که مهتاب گم شد»، پیدا کرد.

    علی خوشلفظ یک قهرمان ملی است. این را زخمهای نشمردهای که از او «علی خوش زخم» ساخته گواهی میدهد. علی خوشزخم، نیازی به مدال ملی شجاعت ندارد. بچۀ بازیگوش محلۀ «شترگلوی همدان»، که روزگاری از دیوار راست بالا میرفت، پس از یازده بار مجروحیت با تیر و ترکش و موج و شیمیایی، حالا نمیتواند روی تخت بیمارستان بنشیند. تیر کالیبر تانک در آوردگاه شلمچه و کربلای 5، پس از 26 سال، همسایۀ نخاع اوست.

    سردار شهید علی خوش لفظ پس از سال‌ها تحمل درد و رنج ناشی از مجروحیت و صبر در برابر دوری یاران و دوستان، 29 آذر ماه سال 1396 آسمانی شد و به کاروان عظیم شهدا پیوست. او به تعبیر هم‌رزمانش «علی خوش   رفیق» بود.

     تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «وقتی مهتاب گم شد»:

    بسم ‌الله‌ الرحمن ‌الرحیم

    بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین (علیه‌السلام)؛ یاوران دین خدا و آن‌گاه مادران؛ مردآفرینان شجاع و صبور و آن‌گاه فضای معنویت و معرفت؛ دل‌های روشن، همت‌ها و عزم‌های راسخ؛ بصیرت‌ها و دیدهای ماورائی. این‌ها و بسی جویبارهای شیرین و خوشگوار دیگر از سرچشمة‌ این روایت صادقانه و نگارش استادانه، کام دل مشتاق را غرق لذت می‌کند و آتش شوق را در آن سرکش‌تر می‌سازد.
    راوی، خود شهیدی زنده است. تنِ به‌شدت آزردة او نتوانسته از سرزندگی و بیداری دل او بکاهد و الحمدلله ربّ العالمین نویسنده نیز خود از خیل همین دلدادگان و تجربه‌دیدگان است. بر او و بر همة آنان گوارا باد فیض رضای الهی؛ ان‌شاء‌الله. دربارةۀ نگارش این کتاب، آنچه نوشتم کم است؛ لطف این نگارش بیش از این‌هاست. مقدمۀ کتاب یک غزل به تمام معنی است.

    رقص روی یک پا

     توصیۀ من آنست که نه تنها در لنگرود و گیلان بلکه در کل کشور همگان این کتاب را مطالعات کنند تا بدانند که هریک از این شهدا یک مناری از نور هستند که میتوانند راه را به ما نشان بدهند.

    کتاب «رقص روی یک پا» به خاطرات شفاهی جانباز و آزاده گیلانی، اسماعیل یکتایی لنگرودی پرداخته است. در این کتاب خاطرات دفاع مقدس و زندگی این جانباز 70 درصدی از زبان خود وی روایت شده است. در این اثر 504 صفحه‌ای، تصاویری از اسماعیل یکتایی از دوران کودکی تا دوران انقلاب، دفاع مقدس، اسارت و آزادی وی وجود دارد که خواننده کتاب را با زندگی این جانباز لنگرودی آشنا می‌کند.

    سعید جلیلی در سخنانی در یادوارۀ شهدای لنگرود در آبان ماه سال گذشته ضمن تقدیر از اسماعیل یکتایی نویسندۀ این کتاب به کتاب «رقص روی یک پا» اشاره کرد و گفت: توصیۀ من آنست که نه تنها در لنگرود و گیلان بلکه در کل کشور همگان این کتاب را مطالعات کنند تا بدانند که هریک از این شهدا یک مناری از نور هستند که میتوانند راه را به ما نشان بدهند.  

    وی افزود: با مطالعه این کتاب و نکاتی که در آن مطرح شده است میفهمیم که کار بزرگ نوجوانان و جوانان انزلی‌محله آن بود که از روستاهای لنگرود صدها کیلومتر دورتر به جبهه ها رفتند و به دهن دشمنان این ملت زدند تا غرور، افتخار و اشک شوق آن برای ملتی بماند که فرزندان خود را اینگونه تربیت نمودند.

    سخنرانی سعید جلیلی در یادوارۀ شهدای لنگرود و توصیه به مطالعۀ کتاب «رقص روی یک پا»، آبان 98

    ۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۹ ، ۰۸:۵۹
  • ۲۹۳ نمایش
  • * فرزندان عاشورا * Sons Of Ashura *

    سه روزپیش بود که آمد نشست روی این صندلی کناری ام که پسرها اسمش را گذاشتند صندلی داغ، اشک ریخت و گفت می خواهد بامن حرف بزند، بعضی وقتها بچه ها خود به خود دوست دارند با من حرف بزنند.حرفهایشان را می شنوم و مسخره بازی در می آورم و می خندند و یادشان می رود مشکلشان، خیلی اهل راه حل دادن و پیشنهادو اینکار را بکن و اینکار را نکن، نیستم، فقط گوش می دهم با تمام وجود. گفت پسری را دوست دارد، عاشق هم اند، ولی مادرش راضی نیست با او ازدواج کند. چونکه کار ندارد، سنش کم است و برای ازدواج پیشقدم نمی شود، پیامکی با هم دوست شدندو هر چه تلاش می کند، نمی تواند فراموشش کند، مادرش اصرار دارد با پسر خاله اش ازدواج کند. توی دوراهی مانده و نمی داند چکار کند.
    هیجده سال بیشتر ندارد، صورتی زیبا و کودکانه با دندانهای خرگوشی دارد، احساس می کنم، می خواهد بپرد و کتابها را از دستم بقاپد، مخصوصا اگر جلدشان زرد هویجی باشد، امروز دوباره آمده، می رود لای قفسه ها، بی هدف دور می زند، شلوغ است، مراجعان پشت سر هم می آیند، همیشه روزهایی که روز بعد تعطیل است، کتابخانه شلوغ می شود، موقع آمدن دیدم به کتابهای روی میز جلوی در ورودی مخزن که تازه های کتاب را چیدم، نگاه کرد. با دوستش با موبایل حرف می زند، حواسش به من نیست، سریع می روم مخزن و کتاب "هنر عشق ورزیدن، اریک فروم"، "بامداد خمار" و "چگونه از عطش دلبستگی رهایی یابیم" را از قفسه ها بیرون می کشم و قاطی تازه های کتاب می کنم. اگر مستقیم بگوبم این کتابها را بخوان، احتمال دارد خرگوش زیبایم فکر کند، نصیحت و یا دلسوزی می کنم، خرگوش های زیبای جوان از نصیحت بدشان می آید، دوست دارند خودشان انتخاب کنند، از نگاه پدرسالارانه بدشان می آید، باید همراهشان شد، درکشان کرد و از دور مراقب بود.
    از کنار میزِ تازه های کتاب رد می شود، چشمش به کتابها می افتد و هر سه تا را انتخاب می کند. وقتی به کارم فکر می کنم، لبخند می زنم. متوجه لبخندم می شود. می پرسد: چرا لبخند می زنید؟
    می گویم: به خودم، به کارهای خودم
    با کمی مکث می گویم، شاید بعدا به ات بگویم، شاید وقتی بزرگ شدی،
    و همینطور که مشغول ثبت کتابها در سامانه هستم، توی دلم می گویم: شاید وقتی این کتابها تاثیر خودشان را گذاشتند و تغییر را در تو احساس کردم، می گویم.
    لبخندی خرگوشی می زند و دستی تکان می دهد و می رود...

    نویسنده :مریم گریوانی
    منبع : http://ketabkhaneomoomiemosavibojnordi.mihanblog.com/post/121
    ۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۳ ، ۰۱:۱۳
  • ۴۶۶ نمایش
  • * فرزندان عاشورا * Sons Of Ashura *