وقتی احمد در مرحله سوم عملیات الیبیتالمقدس، آخرین تانک دشمن را با دستی گچ گرفته به آتش کشید و از بدنش خون جاری شد، رو به آسمان کرد و گفت: خدایا پاکم کن! خدایا راحتم کن! لحظاتی پس از این مناجات کوتاه، جسدش را با عجله از میدان خارج کردیم تا سبب تضعیف روحیه نیروهایش نشود.
خبرگزاری پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس، روزگاری نه چندان دور، خورشید معرفت از پس نگاه حماسهسازانی میدمید که در سلک «رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه» بودند و یا در قافله «و منهم من ینتظر». از رگهای آن مریدان ولایتمدار، فریاد «ربناالله» میتراوید و در صفی «کانهم بنیان مرصوص» استقامت ورزیدند تا شایسته «تنزل علیهم الملائکه» باشند.
آن سالکان بیادعا، رزم را تازیانه لطف قهر نمای حضرت دوست، در طریق سلوک و قرب الیالله میدانستند، جنگ و دفاع بهانهای بود برای تعبد و بندگی. لاجرم چفیههایشان بوی تهجد میداد. در کوله پشتی رزمشان، سرمایهای جز «سادگی» نبود. پیشانی بند «اخلاص» میبستند و وقتی که به اروند مینگریستند، نگاهشان تا «علقمه» امتداد مییافت. عباس (ع) را میدیدند و تشنگی تمام وجودشان «یا لیتنا کنا معک» میشد.
قمقمههایشان سهمی از مشک وفا بود و سفرههاشان جز به سادگی «صفا» نمییافت. «سعی»شان شناسایی راز گل سرخ بود و سرفههایشان، بوی خدا میداد، عطر «ارجعی» بوی «عند ملیک مقتدر».