به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو» صفحه منتسب به سعید جلیلی با یک پست جدید به روز شد. جلیلی در تازه ترین پست اینستاگرامی خود از گرفتن حق انرژی هسته ای از غربی ها با زدن یک مثال برای آن ها خبر داد.
به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو» صفحه منتسب به سعید جلیلی با یک پست جدید به روز شد. جلیلی در تازه ترین پست اینستاگرامی خود از گرفتن حق انرژی هسته ای از غربی ها با زدن یک مثال برای آن ها خبر داد.
کاپیتان صداقتنیا در تشریح جزئیات دیدار با حضرت آیتالله خامنهای پس از حادثه فرودگاه یمن، گفت: برای نماز جماعت خدمت ایشان رسیدیم، پس از پایان نماز حضرت آقا فرمودند نزدیکتر بروم. سپس ایشان مرا در آغوش گرفتند و فرمودند: «دل مرا روشن کردید».
به گزارش خبرنگار اقتصادی خبرگزاری فارس، مراسم تجلیل از خلبان بهزاد صداقتنیا، ایرانی حماسهساز فرودگاه صنعا، روز 19 اردیبهشتماه با عنوان «پرواز غیرت» در خبرگزاری فارس برگزار شد.
روز هشتم اردیبهشتماه امسال بود که هواپیمای حامل دارو و کمکهای بشردوستانه ایران با هدایت کاپیتان صداقتنیا وارد فرودگاه صنعا در یمن شد، اما متجاوزان سعودی با استفاده از جنگندههای فوق مدرن خود مانع فرود این هواپیما در فرودگاه صنعا شدند و اخطار دادند که باید این هواپیما در فرودگاهی متروکه در عربستان فرود آید.
به نقل از "ندای یک بسیجی": پسر جوان: سلام حاج آقا، ببخشید مزاحم شدم. میشه یه سؤال خاص بپرسم؟
حاج آقا:سلام عزیزم، بپرس.
پسر جوان: دوست دختر اشکال داره؟
حاج آقا:نه خیلی هم خوبه. اگه دختر خوبی سراغ داری از دستش نده.
پسر جوان:حاج آقا جدی میگم، درست جواب بدید.
حاج آقا:منم جدی میگم اصلاً خدا جنس دختر و پسر رو برای هم جذاب آفریده که به هم علاقهمند بشن و از هم لذت ببرن.
پسر جوان:پس من با مجوز شما فردا میرم با یک دختر دوست میشم ها، ok؟!
حاج آقا:خیلی خوبه، اگه لازم شد خودمم کمکت میکنم.
پسر جوان:ایول حاج آقا ، دمتون گرم، اصلاً فکر نمیکردم اینقدر پایه باشین!
حاج آقا:حالا کجاشو دیدی! البته اگه میخوای با مجوز من بری، لطفاً همون جوری که من میگم اقدام کن.
پسر جوان:چشم حاج آقا ، خیلی با حالی!
حاج آقا:حالا کسی رو هم سراغ داری برای خودت؟
پسر جوان:راستش یک نفر هست که ازش خوشم اومده.
حاج آقا:به به مبارکه. پس زود باش که طرف از دست نره!
پسر جوان:چه کار کنم؟ خودتون گفتید همه اقدامات با هماهنگی شما باشه!
حاج آقا:تلفن بزن به خونه طرف و با مادرش یا پدرش قرار خواستگاری رو بذار، در مورد نوع و رنگ دسته گل خواستگاری هم میتونی از سلیقه خیلی خوب من استفاده کنی!
پسر جوان:حاج آقا سر کارمون گذاشتی؟! من فقط میخوام باهاش دوست بشم. نه عشقی در کاره و نه ازدواج. مثل یک دوست.
حاج آقا:یعنی چه جوری؟
پسر جوان:مثل همه دوستای دیگهام.
حاج آقا:پسرا؟
پسر جوان:بله.
حاج آقا:یعنی اصلاً جنسیت در کار نیست؟
پسر جوان:نه باور کنید اصلاً نیست. فقط یک رابطه عاطفی و دوستانه است. برای مثلاً درد دل کردن و...
حاج آقا:باور میکنم البته در یک صورت.
پسر جوان=چی؟
حاج آقا:این دوست رو که فقط برای عواطف و دوستی میخوای و توجهی هم به جنسیتش نداری از بین پسرها انتخاب کنی.
پسر جوان:آخه نمیشه که... .
حاج آقا:چرا نمیشه اتفاقاً چون پسر هستن بیشتر هم درکت میکنن.
پسر جوان:نه حاج آقا دختر خیلی عاطفیتره!
حاج آقا:پس جنسیت هم مهمه!
پسر جوان=یعنی میخواین بگین من قصدم شهوترانی با دختر مردمه؟!
حاج آقا=نه عزیزم من چند ساله که میشناسمت و میدونم پسر پاکی هستی فقط میخواستم بدونی و بدونم که اون چیزی که تو میخوای فراتر از یک دوست معمولیه، چیزی میخوای که به خصوصیات زنانه و دخترانه مربوط میشه و توی پسرها پیداش نمیکنی و مطمئن هستم تمایل جنسی به معنای خاصش منظور تو نیست. درسته؟
پسر جوان:بله
حاج آقا:پس حالا از اول بپرس تا جواب بدم.
پسر جوان=دوستی با دختر بدون دید جنسی و شهوت اشکال داره؟
حاج آقا=جواب چه جوری میخوای؟ شرعی؟ عقلی؟ روانش
ناسی؟ اجتماعی؟ و...
پسر جوان:یک جواب میخوام که قانع بشم، آخه خیلی از همکلاسیام دوست دختر دارن و به نظر میاد هیچ مشکلی ندارن و من احساس کمبود دارم. آخه من که نمیفهمم چند دقیقه در روز پیامک زدن و چند دقیقه صحبت با یک دختر چه مشکلی برای من میتونه ایجاد کنه؟
حاج آقا=نظر خودت چیه؟
پسر جوان=نمیدونم واقعا گیجم. از یک طرف خیلیها رو میبینم که اینجور رابطه رو دارن و هیچ مشکلی هم ندارن و از طرفی خیلیها هم که آدمهای باسوادی هستن و من قبولشون دارم با این کارها مخالفن. ولی واقعاً نمیتونم قبول کنم که خدا از لذت بردن من (که به هیچ کسی هم آسیب نمیزنه) ناراحت بشه.
حاج آقا=به نظرت کی میتونه حرف آخر رو بزنه؟
پسر جوان=شما بگید.
حاج آقا:اگه تو یک وسیله برقی گرون قیمت و حساس بخری، از کجا میفهمی که چهطور باید ازش استفاده کنی که آسیبی نبینه و بهترین کارآیی رو داشته باشه؟
پسر جوان=از کاتالوگش.
حاج آقا:کاتالوگش رو کی مینویسه؟
پسر جوان=کارخونه سازندهاش.
حاج آقا:وقتی تو اون جنس رو خریدی و پولش رو دادی، چه دلیلی داره که کارخونه تو رو امر و نهی
کنه و از بعضی استفادهها منعت کنه و تو چرا باید به دفترچه راهنمایی که کارخونه نوشته عمل کنی؟
پسر جوان=سودش به خودم میرسه چون اگه به دفترچه عمل نکنم خودم ضرر میکنم.
حاج آقا:قبول داری که دستورات سازنده هر وسیله در واقع دستور به تو نیست بلکه خبر دادن به تو از یک واقعیتهایی درباره وسیلهای هست که مالکش هستی؟
پسر جوان=بله کاملاً.
حاج آقا:پس ببین نظر سازندهات چیه. هر جا خدا میگه این کار واجبه یعنی برای اینکه جسم و روحت بهترینکارآیی و کمترین آسیب رو داشته باشه این کار ضروریه و اگه میگه این کار حرومه یعنی این کار باعث آسیب به جسم یا روحت میشه. وگرنه خدا نه فقط از لذت بردن انسان از جنس مخالفش ناراحت نمیشه بلکه همون جوری که گفتم، اصلاً مرد و زن رو برای هم جذاب آفریده که از هم لذت ببرن.
پسر جوان=پس به نظر شما هم این کار اشکال داره؟
حاج آقا:به نظر من، نه. به نظر سازنده من و تو.
پسر جوان=میشه بگین چه ضرری داره؟ آخه من که فقط یک رابطه عاطفی و دوستی میخوام!
حاج آقا:البته رابطهای که فقط با یک جنس مخالف حاصل میشه.
پسر جوان=اگه خدا این دوستی رو منع کرده پس به این نیاز من چه جوابی میده؟
حاج آقا:ازدواج.
پسر جوان:حالا کو تا ازدواج؟!
حاج آقا:بله قبوله که فاصله بلوغ جنسی تا ازدواج خیلی زیاده اما اگه میخوای از ازدواجت لذت کامل رو ببری باید این دوره محرومیت رو تحمل کنی.
پسر جوان:چه ربطی داره؟ این دوستی برای ارضای عواطفه و ازدواج برای ارضای خ
یلی چیزای دیگه. من تا زمانی که بتونم ازدواج کنم با یک نفر دوست هستم که آرامش داشته باشم.
حاج آقا:یعنی بعد از ازدواج آرامش نمیخوای؟
پسر جوان:چرا.
حاج آقا:از همسرت یا باز هم از یک دوست دیگه که کسی غیر از همسرت باشه؟
پسر جوان:نه دیگه، ما از اوناش نیستیم. اون موقع فقط همسر.
حاج آقا:اصطلاح بیسکویت قبل از غذا رو شنیدی؟
حاج آقا:منظورتون چیه؟!
حاج آقا:یک روز مثلاً ساعت ۱۲ ظهر میری خونه و گرسنهای اما به دلایلی قراره ساعت یک غذا بخوری. اگه تا قبل از غذا بخوای یک کیک یا بیسکویت یا شیرینی یا... بخوری، مامانت چه عکسالعملی نشون میده؟
پسر جوان:میزنه توی سرم و میگه یک کم جلو اون شکمتو بگیری نمیمیری که! صبر کن یه ساعت دیگه غذا میارم.
حاج آقا:مامانت از گرسنگی تو لذت میبره یا از خوردن تو ناراحت میشه؟
پسر جوان:هیچکدوم. فقط میخواد اشتهام کم نشه و غذام رو با لذت و کامل بخورم.
حاج آقا=دوست دختر قبل از ازدواج هم حکم همون بیسکویت قبل از غذا رو داره! هر قدر ازش لذت ببری به همون مقدار از لذت ارتباطت با همسرت کم میشه حتی اگه این لذت بردن فقط در حد حرف زدن باشه. یا دست دادن یا... .
پسر جوان:تا حالا این جوری نگاش نکرده بودم.
حاج آقا:یک جمله هم بگم شاید خیالت راحتتر بشه. امیرالمومنین(علیه السلام) میفرمایند: برای هر کسی مقدار خاصی روزی مشخص شده (که البته راههایی برای افزایش اون هست) و اگه کسی بخواد از راه حرام به روزی بیشتری برسه، به همون مقدار از حلالش کم میشه. لذت هم یکی از روزیهای ماست اگه قراره تو در عمرت ۱۰۰ واحد لذت ببری، میتونی همهش رو از همسرت ببری و میتونی ۱۰ یا ۲۰ یا ۵۰ تاش رو از بیسکویت قبل از غذا ببری و بقیهاش رو با همسر آیندهات. به نظرت تو کدوم حالت زندگیت گرمتره؟
سه روزپیش بود که آمد نشست روی این صندلی کناری ام که پسرها اسمش را گذاشتند صندلی داغ، اشک ریخت و گفت می خواهد بامن حرف بزند، بعضی وقتها بچه ها خود به خود دوست دارند با من حرف بزنند.حرفهایشان را می شنوم و مسخره بازی در می آورم و می خندند و یادشان می رود مشکلشان، خیلی اهل راه حل دادن و پیشنهادو اینکار را بکن و اینکار را نکن، نیستم، فقط گوش می دهم با تمام وجود. گفت پسری را دوست دارد، عاشق هم اند، ولی مادرش راضی نیست با او ازدواج کند. چونکه کار ندارد، سنش کم است و برای ازدواج پیشقدم نمی شود، پیامکی با هم دوست شدندو هر چه تلاش می کند، نمی تواند فراموشش کند، مادرش اصرار دارد با پسر خاله اش ازدواج کند. توی دوراهی مانده و نمی داند چکار کند.
هیجده سال بیشتر ندارد، صورتی زیبا و کودکانه با دندانهای خرگوشی دارد، احساس می کنم، می خواهد بپرد و کتابها را از دستم بقاپد، مخصوصا اگر جلدشان زرد هویجی باشد، امروز دوباره آمده، می رود لای قفسه ها، بی هدف دور می زند، شلوغ است، مراجعان پشت سر هم می آیند، همیشه روزهایی که روز بعد تعطیل است، کتابخانه شلوغ می شود، موقع آمدن دیدم به کتابهای روی میز جلوی در ورودی مخزن که تازه های کتاب را چیدم، نگاه کرد. با دوستش با موبایل حرف می زند، حواسش به من نیست، سریع می روم مخزن و کتاب "هنر عشق ورزیدن، اریک فروم"، "بامداد خمار" و "چگونه از عطش دلبستگی رهایی یابیم" را از قفسه ها بیرون می کشم و قاطی تازه های کتاب می کنم. اگر مستقیم بگوبم این کتابها را بخوان، احتمال دارد خرگوش زیبایم فکر کند، نصیحت و یا دلسوزی می کنم، خرگوش های زیبای جوان از نصیحت بدشان می آید، دوست دارند خودشان انتخاب کنند، از نگاه پدرسالارانه بدشان می آید، باید همراهشان شد، درکشان کرد و از دور مراقب بود.
از کنار میزِ تازه های کتاب رد می شود، چشمش به کتابها می افتد و هر سه تا را انتخاب می کند. وقتی به کارم فکر می کنم، لبخند می زنم. متوجه لبخندم می شود. می پرسد: چرا لبخند می زنید؟
می گویم: به خودم، به کارهای خودم
با کمی مکث می گویم، شاید بعدا به ات بگویم، شاید وقتی بزرگ شدی،
و همینطور که مشغول ثبت کتابها در سامانه هستم، توی دلم می گویم: شاید وقتی این کتابها تاثیر خودشان را گذاشتند و تغییر را در تو احساس کردم، می گویم.
لبخندی خرگوشی می زند و دستی تکان می دهد و می رود...
تقدیم به شما مخاطبان حیات طیبه ...
ادیبی زبان در طلاقت زبون
همی «لام» را خواند پیوسته «نون»
نوآموزی اورا به چنگ اوفتاد
معلم به درسش زبان بر گشاد
بدان کودک خرد،جای «الف»
«انف» یاد داد آن ادیب خرف
به ناچار «الف» را «انف» خواند خرد
معلم برآشفت و گوشش فشرد
بدو گفت:«انف» چیست میخوان «انف»
فرو خواند کودک به فرمان «انف»
دگر باره آشفت استاد پیر
بزد بانگ بر کودک ناگزیر
نوآموز روزی ببود اندر آن
انف خوان و گربان و سیلی خوران
شبانگه پدر در کنارش نشاند
که امروز پور گرام چه خواند؟
به شب همچنان کودک دلفروز
«الف» را «انف» خواند مانند روز
پدر گفت «انف» چیست جان پدر
«الف» گفت باید بسان پدر
چو بشنید کودک «الف» را درست
«الف» را«الف» خواند جالاک و چست
چسان از «انف» می شود منصرف
که نشنیده جز فا و نون و الف؟
تو خود فا و لام و الف راست گوی
پس از دیگران گفته راست جو
************
تو بر نیکویی پشت پا میزنی
پس آنگه به نیکویی صلا میزنی
تو بد را نخستین ز خود دو0ر کن
سپس دیگران را ز بد دور کن
تب آلوده درمان تب چون کند؟
«رطب خورده منع رطب کی کند؟»
چند روزی هست که خرید اینترنتی کتاب «من زنده ام» را انجام داده ام ...
اما همچنان منتظر رسیدن کتاب هستم ... انگار هر روز به اندازه ی چند هفته بلندا پیدا کرده ...
این خاصیت انتظاره برای چیزی که دوستش داری...
خیلی علاقه پیدا کردم به مطالعه این کتاب ، قطعا خیلی تاثیر گذاره ، هنوز نخوانده ام ام چشمانم سرشار از اشک شرم شده...
وقتی بخشهایی از این نوشته های آسمانی که به قلم این بانوی زینبی به تحریر درآمده است را داخل فضای مجازی مطالعه کردم بسیار متاثر شدم و همچنان مشتاق و تشنه مطالعه این کتاب ...
امیدوارم به زودی این کتاب به دستم برسد، با اینکه میدانم شاید ده روزی طول بکشد تا کتاب به دستم برسد، اما آنچنان اسیر این کتاب شدم که طاقتم کم شده...
دعا کنید اشکهایم اجازه مطالعه این کتاب را به من بدهند ، الان که دارم این مطلب را مینویسم چشمانم پر از اشک شده است ، مطالعه خاطرات اسارت بانوان مسلمان شیعه ، یادآور اسارت اسیران خرابه شام است برای ما ...