شعر «معلم و شاگرد» از کتاب« مانند دماوند» گزیده شعر ملک الشعرای بهار
تقدیم به شما مخاطبان حیات طیبه ...
ادیبی زبان در طلاقت زبون
همی «لام» را خواند پیوسته «نون»
نوآموزی اورا به چنگ اوفتاد
معلم به درسش زبان بر گشاد
بدان کودک خرد،جای «الف»
«انف» یاد داد آن ادیب خرف
به ناچار «الف» را «انف» خواند خرد
معلم برآشفت و گوشش فشرد
بدو گفت:«انف» چیست میخوان «انف»
فرو خواند کودک به فرمان «انف»
دگر باره آشفت استاد پیر
بزد بانگ بر کودک ناگزیر
نوآموز روزی ببود اندر آن
انف خوان و گربان و سیلی خوران
شبانگه پدر در کنارش نشاند
که امروز پور گرام چه خواند؟
به شب همچنان کودک دلفروز
«الف» را «انف» خواند مانند روز
پدر گفت «انف» چیست جان پدر
«الف» گفت باید بسان پدر
چو بشنید کودک «الف» را درست
«الف» را«الف» خواند جالاک و چست
چسان از «انف» می شود منصرف
که نشنیده جز فا و نون و الف؟
تو خود فا و لام و الف راست گوی
پس از دیگران گفته راست جو
************
تو بر نیکویی پشت پا میزنی
پس آنگه به نیکویی صلا میزنی
تو بد را نخستین ز خود دو0ر کن
سپس دیگران را ز بد دور کن
تب آلوده درمان تب چون کند؟
«رطب خورده منع رطب کی کند؟»